منم ز مهر تو شبها به فکر ماه فتاده از جامی غزل 851

منم ز مهر تو شبها به فکر ماه فتاده

1 منم ز مهر تو شبها به فکر ماه فتاده نشسته اشک فشان چشم بر ستاره نهاده

2 ز هر چه غیر تو در کنج عزلتیم نشسته به هر چه حکم تو بر پای خدمتیم ستاده

3 سگ توام به کمند جفا نوازش من کن چو نیست بخت که سازی مشرفم به قلاده

4 دلا مبند بر مرهم شکاف های خدنگش که بر تو آن همه درهای رحمت است گشاده

5 تو خواه رسم وفا گیر و خواه راه جفا رو منم عنان ارادت به دست حکم تو داده

6 ز باده چهره برافروختی و مستم ازین می که آب و رنگ تو بینم بسی ز باده زیاده

7 خوش آن زمان که تو رانی عنان فکنده و جامی به صد نیاز دود پیش توسن تو پیاده

عکس نوشته
کامنت
comment