گمان دارم که این درد و تحمل از عرفی شیرازی غزل 561

عرفی شیرازی

آثار عرفی شیرازی

عرفی شیرازی

گمان دارم که این درد و تحمل می کند کاری

1 گمان دارم که این درد و تحمل می کند کاری بگو با گل که استغنای بلبل می کند کاری

2 دل دانای شهر ما به کفر جزء تسلی شد که باور داشت هرگز کان تزلزل می کند کاری

3 به صلح دل چه کوشی، صبر کن گر یار باز آید غم فرصت مخور کاین جا تعلل می کند کاری

4 بهشتی پروران ای دل، متاع هستی یی بنمای که با بی همتان عرض تحمل می کند کاری

5 دل بلبل به هر بادی هزاران راز می فهمد نپنداری که ناز و عشوهٔ گل می کند کاری

6 اگر با مهر افزایی، غرور افزاید ای سرکش تغافل کن که با عرفی تغافل می کند کاری

عکس نوشته
کامنت
comment