- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خیالش گر چنین در خاطرم جاگیر میگردد پس از مردن غبارم گردهٔ تصویر میگردد
2 بود تا می جوان، با او به صد جان عشق میورزم مریدش میشوم از صدق دل چون پیر میگردد
3 حذر کن ای سپهر از تیغ آه گریهآلودم نفس چون آب بردارد، دم شمشیر میگردد
4 رهین منّت عشقم که افزود اعتبارم را شکست رنگ بر رخسارهام اکسیر میگردد
5 غبار خاطرم انبوه شد، لختی فرو گریم بلی باران شود، چون ابر عالمگیر میگردد
6 به خوان روزگاران دست خواهش را نیالایم که آخر کام نعمتخواره از جان سیر میگردد
7 شدم شوریده خاطر از خیال گردش چشمی به هم این حلقهها چون بسته شد زنجیر میگردد
8 فلک طفل دبستان است طبع نکتهسنجان را کبود از سیلی من، روی چرخِ پیر میگردد
9 حزین از فکر آن شیرین دهن دایم گدازانم شود چون استخوانم آب، جوی شیر میگردد