1 فکندم چاکها در جیب جان بی تابی خود را کشیدم شانه ای زلف پریشان خوابی خود را
2 ز کشتن نیست باکم، لیک می ترسم که تیغ تو کند ضایع ز خون گرم من، سیرابی خود را
3 غم عشق تو شد سرمایهٔ عزّ و قبول من به این اکسیر زر کردم، دل سیمابی خود را
4 خورد از دست ساحل، سیلی تأدیب رخسارش به مژگانم فروشد موج اگر شادابی خود را
5 حزین ، در سایهٔ گلشن به کف جام جمت باید شکوفه کج نهد چون افسر دارابی خود را
دیدگاهها **