دل خود را هنوز اندر تمنای از محتشم کاشانی غزل 438

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

دل خود را هنوز اندر تمنای تو می‌بینم

1 دل خود را هنوز اندر تمنای تو می‌بینم که میمیرم چو ماهی را به سیمای تو می‌بینم

2 نسیم آشنائی لرزه می‌اندازدم بر تن چو سروی را به لطف قد رعنای تو می‌بینم

3 به شکلت دیده‌ام شوخی و خواهد کشتنم گویا که در وی نشاء عاشق کشیهای تو می‌بینم

4 ثبات عشق دیرین بین که دارم چشم برغیری ولی دل را پر از آشوب و غوغای تو می‌بینم

5 به خونم کرد چابک دست دیگر دست خود رنگین سر خود را ولی افتاده در پای تو می‌بینم

6 گل اندامی دگر افکنده در دامم ولی خود را اسیر اندر خم زلف سمن سای تو می‌بینم

7 برآتش میزنی هردم ز جائی محتشم خود را که دیداست آن چه من از طبع خود رای تو می‌بینم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر