1 ای عشق آخر سخن گذارت کردم آسوده و عاجز و نزارت کردم
2 چهل سال شنیده ام ز تو لاف و گزاف آخر دردست عقل خوارت کردم
1 چشم صاحبنظران خیره بر آن ایوان است که بهر سو نگری حلوه که جانان است
2 عکسها در نظر آیند ولی یک اصل است جسمها جلوه گر آینده ولی یک جان است
1 سرم خوش است و دو عالم بمدعای من است بهر چه می نگرم گویی از برای من است
2 بکس نیاز ندارم بخویش نیز مگر یکی خدا و یکی سایه ی خدای من است
1 بدردم ننگرد درمانم این است پریشان خواهدم سامانم این است
2 نه بتوانم برید از وی نه پیوست که هم جان هم بلای جانم این است