- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 می فروشم راحت و عشق ستمگر می خرم می دهم روز خوش و آسیب اختر می خرم
2 ای که باز افکنده ای در تیغ کاه رغبتم گر متاع غم بود بگشا که اکثر می خرم
3 در سرشت من قبول شیوهٔ انکار نیست ساده لوحم هر جه بفروشند یک سر می خرم
4 ترک جان تلخ کام است و شکر خواب عدم جام زهری می فشانم، تنگ شکر می خرم
5 او به خونم گرم و من زین شادمان، کز شکر قتل صد ره از وی خون خود در روز محشر می خرم
6 نیست غم کز درد هجران شهپرم بر خاک ریخت اینک از جبرییل شوقت باز شهپر می خرم
7 هر متاعی کز نگاهش می خرم در بزم وصل می نشینم گوشه ای در خود مکرر می خرم
8 عرفی آوردم متاعی، ترازو کو، غم کجاست آن متاعی کس مخرد، با جان برابر می خرم