چراغ خود دگر در بزم او بی‌نور از محتشم کاشانی غزل 40

محتشم کاشانی

آثار محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

چراغ خود دگر در بزم او بی‌نور می‌بینم

1 چراغ خود دگر در بزم او بی‌نور می‌بینم بهشتی دارم اما دوزخی از دور می‌بینم

2 به خشم است آن مه از غیر و نشان تیر خوفم من که در دستش کمان خشم را پرزور می‌بینم

3 نگه ناکردنش در غیر خرسندم چسان سازد که من میل نگه زان نرگس مخمور می‌بینم

4 به ساحل گر روم بهتر که دریای وصالش را ز طوفانی که دارد در قفا پرشور می‌بینم

5 هنوز از آفتاب وصل گرمم لیک روز خود به چشم دور بین مثل شب دیجور می‌بینم

6 برای غیر گوری کنده بودم در زمین غم کنون تابوت خود را بر لب آن گور می‌بینم

7 چسان پیوند برد محتشم در نزع جسم از جان ز دست او کنون خود را به آن دستور می‌بینم

عکس نوشته
کامنت
comment