- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چراغ خود دگر در بزم او بینور میبینم بهشتی دارم اما دوزخی از دور میبینم
2 به خشم است آن مه از غیر و نشان تیر خوفم من که در دستش کمان خشم را پرزور میبینم
3 نگه ناکردنش در غیر خرسندم چسان سازد که من میل نگه زان نرگس مخمور میبینم
4 به ساحل گر روم بهتر که دریای وصالش را ز طوفانی که دارد در قفا پرشور میبینم
5 هنوز از آفتاب وصل گرمم لیک روز خود به چشم دور بین مثل شب دیجور میبینم
6 برای غیر گوری کنده بودم در زمین غم کنون تابوت خود را بر لب آن گور میبینم
7 چسان پیوند برد محتشم در نزع جسم از جان ز دست او کنون خود را به آن دستور میبینم