- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من بی صبر و دل کان شکل زیباهر زمان بینم بلای جان شود هر دیدن و من همچنان بینم
2 سوار شوخ من در جلوه ناز و من حیران گه آن پا و رکاب و گاهی آن دست و عنان بینم
3 نهاده بر کمان تیر از پی صید و من مسکین چو محرومان به حسرت جانب تیر و کمان بینم
4 پس از عمری ریاضت آنچه سالک را شود روشن شد اکنون عمرها کز عارض خوبش عیان بینم
5 من بیدل که با خود حیف دارم همدمش دیدن کجا تاب آورم کش هر زمان با این و آن بینم
6 به کویش آن همه عاشق که دیدم هر که را جویم به جای او همین فرسوده مشتی استخوان بینم
7 کسان شبها به فکر عشرت و جامی درین سودا که فردا چون کنم وان آفت جان را چه سان بینم