من بی صبر و دل کان شکل زیباهر زمان از جامی غزل 678

من بی صبر و دل کان شکل زیباهر زمان بینم

1 من بی صبر و دل کان شکل زیباهر زمان بینم بلای جان شود هر دیدن و من همچنان بینم

2 سوار شوخ من در جلوه ناز و من حیران گه آن پا و رکاب و گاهی آن دست و عنان بینم

3 نهاده بر کمان تیر از پی صید و من مسکین چو محرومان به حسرت جانب تیر و کمان بینم

4 پس از عمری ریاضت آنچه سالک را شود روشن شد اکنون عمرها کز عارض خوبش عیان بینم

5 من بیدل که با خود حیف دارم همدمش دیدن کجا تاب آورم کش هر زمان با این و آن بینم

6 به کویش آن همه عاشق که دیدم هر که را جویم به جای او همین فرسوده مشتی استخوان بینم

7 کسان شبها به فکر عشرت و جامی درین سودا که فردا چون کنم وان آفت جان را چه سان بینم

عکس نوشته
کامنت
comment