- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 موج زن می بینم از هر دیده طوفان غمی می رسد در گوشم از هر لب صدای ماتمی
2 اهل عالم را نمی دانم چه کار افتاده است اینقدر دانم که در هم رفته کار عالمی
3 زاشک محتاجان به هر سو سایلی بین غرق خون کز بسیط مکرمت طی شد بساط حاتمی
4 راستی را بود پشت از دوری او دور نیست گر به پشت راستان افتد ز بار دل خمی
5 تا به ماهی رفت آب چشم محنت دیدگان زابر محنت هرگز این سان بر زمین نامد نمی
6 گشت مشرق مغرب آن آفتاب عارفان بعد ازین مشکل برآید صبح عرفان را دمی
7 هرکجا داغیست از مرهم برآرد روی لیک داغ هجر اهل دل را نیست روی مرهمی
8 خواجه رفت و ما به داغ فرقتش ماندیم اسیر گم مبادا هرگز از فرق مریدان ظل پیر