به ناخن سینه خود می خراشم از جامی غزل 602

به ناخن سینه خود می خراشم

1 به ناخن سینه خود می خراشم ز دل جز حرف عشقت می تراشم

2 بسی گمنام تر بودم ز ذره بدینسان مهر رویت ساخت فاشم

3 نباشد عیش من جز یاد آن روی ببین ای پندگو حسن معاشم

4 دو عالم گفتی ارزد ژنده فقر چنین ارزان منه نرخ قماشم

5 ز دیده کرده ام پر دامن از در بیا تا در قدم های تو پاشم

6 فتد در ساکنان سدره هر صبح خروش از ناله های دل خراشم

7 مرا گفتی سگ من باش جامی سگ تو گر نباشم پس چه باشم

عکس نوشته
کامنت
comment