بگویم ار ز غم عشق داستانی از آشفتهٔ شیرازی غزل 21

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

بگویم ار ز غم عشق داستانی را

1 بگویم ار ز غم عشق داستانی را چو خویش واله و شیدا کنم جهانی را

2 به بوی آنکه شوم طعمه سگان درش نهفته‌ام به بدن مشت استخوانی را

3 نمانده است تمیزی میانه من و غیر بکش برای خدا تیغ امتحانی را

4 شعیب عشق چه شد رهنمون به طور ظهور امین سینه سینا کند شبانی را

5 به دست پیر مغان اوفتد چو نقش بتم به بتکده ببرد طرفه ارمغانی را

6 به غیر چشم که برابردی تو حکم براند کسی چگونه کشید آنچنان کمانی را

7 عجب ز دلشدگان نیست این عجب باشد که دل ز کف بستانند دلستانی را

8 ز عمر خویش شود بهره‌ور چو خضر کسی که دستگیر شود پیر ناتوانی را

9 کند به دیدهٔ یعقوب جا چو کحل نسیم برد ز مصر اگر گرد کاروانی را

10 ز دادخواهی مردم تو را به عرصه حشر برای من نگذارند یک زمانی را

11 به سرو فخر کند باغبان و آشفته به دیده آب دهد شاخ ارغوانی را

عکس نوشته
کامنت
comment