1 ای به دیدهٔ دریغ خاک درت همه سوگند من به جان و سرت
2 گوش را منتست بر همه تن از پی آن حدیث چون شکرت
3 اشک چون سیم و رخ چو زر کردم از برای نثار رهگذرت
4 مایهٔ کیمیاست خاک درت کی درآید به چشم سیم و زرت
5 دل بیرحم تو رحیم شود گر ز حال دلم شود خبرت
1 رنگ عاشق چو زعفران باشد هرکه عاشق بود چنان باشد
2 روی فارغدلان به رنگ بود رنگ غافل چو ارغوان باشد
1 حسنت اندر جهان نمیگنجد نامت اندر دهان نمیگنجد
2 راز عشقت نهان نخواهد ماند زانکه در عقل و جان نمیگنجد
1 حسن را از وفا چه آزارست که همه ساله با جفا یارست
2 خود وفا را وجود نیست پدید وین که در عادتست گفتارست