- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دیدم من از پهلوی دل از بس جفا خون کردمش وآنگاه در عشق بتان از دیده بیرون کردمش
2 چون قطرهای نبود نصیب از چشمه وصلت مرا زین پس من و چشم تری کز گریه جیحون کردمش
3 هرگز نشد استد مرا از چشمه دل جوش خون رفت اندکی تا کم شود از کاوش افزون کردمش
4 در عهد من یکدل مجو خرم به گیتی کز غمت هرجا دل شادی بود از ناله محزون کردمش
5 یکره دماغم بیرخت تر از می عشرت نشد زین باده تا پیمانهام پر گشت وارون کردمش
6 زاشکم نمانده کشوری آباد در روی زمین هرجا که شهری یافتم زین سیل هامون کردمش
7 تا قد بناز افروخته با هر خسی در باخته سروی که من چون فاخته از ناله موزن کردمش
8 هرگز ندیدم در قدح صهبای عشرت بیلبت پیمانهام گر شد تهی از زهر پرخون کردمش
9 تنها نشد ز افسانهام مشتاق سرگرم جنون با هر که گفتم نکتهای از عشق مجنون کردمش