- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکی بتکده دیدم آنجا دگر کزو شد جگرنات را خون جگر
2 به یک سوی لات و به یک سو منات وز آن داغ بر سینهٔ مؤمنات
3 ز سیم و ز سیماب و ارزیز و زر ز مس، ز آهن و سرب، هر پیشهور
4 چو شیطان به اشکال روحانیان بسی هیکل انگیخته در میان
5 تو گفتی شده جامهپوش از فلز برهنه رقیبان این هفت دز
6 دگر اوستادان به نیرنگ و رنگ بسی بت برآورده از عاج و سنگ
7 ز جزع و در و لعلشان ای عجب بر آراسته چشم و دندان و لب
8 عجب تر که گویا و خندان شدند همه رهزن هوشمندان شدند
9 تنی را به جان بار نگذاشتند دریغا به تن جان اگر داشتند
10 عجم یافت حرمت ز بیت الصنم بتان عرب شد نگون در حرم
11 بتان خطا و بتان چگل ز غم دست بر سر، ز خوی پا به گل
12 ز اوثان، تهی گشت هندوستان؛ چو از خار و خس ساحت بوستان
13 بنام ایزد، اصنام آراسته به آن دلفریبی که دل خواسته
14 تو گویی مه و مهر گرد سپهر به شب ماه بودند و در روز مهر
15 به سرشان همه افسر نوذری تراشیدهٔ تیشهٔ آزری
16 چو نسرین معطر، برو دوششان چو پروین منور، در گوششان
17 ز لعل و گهر، بسته طوق و کمر نشسته سراسر به کرسی زر
18 به حیرت ز دیدارشان بتپرست به اخلاص بر سینه بنهاده دست
19 ز زنارها گردن هر شمن مطوق چو قمری به صحن چمن
20 به روز و به شب برهمنزادگان به خدمت ستاده چو آزادگان
21 سحر بر نیاورده سر آفتاب به خاکش ز خوی ریختندی گلاب
22 ز عنبرفشان، زلف هر ماهوَش در آن آستان گشته جاروبکَش
23 مگر از نگاه بتی سنگدل شد از بتپرستان یکی تنگدل
24 به پا خاست ناگه خلیلی نهان بیاراست ز آن بت شکستن جهان
25 فرود آمد آن بتکده در زمان شده بتپرستان ز بت بدگمان
26 نشانی در آنجا ز بالا و پست نماند از بت و بتگر و بتپرست
27 شکستند بت، بتپرستان همه نشستند هشیار، مستان همه
28 صنمها به زیر صنمخانه ماند چو گنجی که در کنج ویرانه ماند
29 شد آن گنج پنهان و منزل خراب که با خضر کی گیردش گل در آب؟!
30 ز تعمیر دیوار، خود برده رنج رساند پدر مردگان را به گنج