یکی بتکده دیدم از آذر بیگدلی دیوان اشعار 11

آذر بیگدلی

آثار آذر بیگدلی

آذر بیگدلی

یکی بتکده دیدم آنجا دگر

1 یکی بتکده دیدم آنجا دگر کزو شد جگرنات را خون جگر

2 به یک سوی لات و به یک سو منات وز آن داغ بر سینهٔ مؤمنات

3 ز سیم و ز سیماب و ارزیز و زر ز مس، ز آهن و سرب، هر پیشه‌ور

4 چو شیطان به اشکال روحانیان بسی هیکل انگیخته در میان

5 تو گفتی شده جامه‌پوش از فلز برهنه رقیبان این هفت دز

6 دگر اوستادان به نیرنگ و رنگ بسی بت برآورده از عاج و سنگ

7 ز جزع و در و لعلشان ای عجب بر آراسته چشم و دندان و لب

8 عجب تر که گویا و خندان شدند همه رهزن هوشمندان شدند

9 تنی را به جان بار نگذاشتند دریغا به تن جان اگر داشتند

10 عجم یافت حرمت ز بیت الصنم بتان عرب شد نگون در حرم

11 بتان خطا و بتان چگل ز غم دست بر سر، ز خوی پا به گل

12 ز اوثان، تهی گشت هندوستان؛ چو از خار و خس ساحت بوستان

13 بنام ایزد، اصنام آراسته به آن دل‌فریبی که دل خواسته

14 تو گویی مه و مهر گرد سپهر به شب ماه بودند و در روز مهر

15 به سرشان همه افسر نوذری تراشیدهٔ تیشهٔ آزری

16 چو نسرین معطر، برو دوششان چو پروین منور، در گوششان

17 ز لعل و گهر، بسته طوق و کمر نشسته سراسر به کرسی زر

18 به حیرت ز دیدارشان بت‌پرست به اخلاص بر سینه بنهاده دست

19 ز زنارها گردن هر شمن مطوق چو قمری به صحن چمن

20 به روز و به شب برهمن‌زادگان به خدمت ستاده چو آزادگان

21 سحر بر نیاورده سر آفتاب به خاکش ز خوی ریختندی گلاب

22 ز عنبرفشان، زلف هر ماه‌وَش در آن آستان گشته جاروب‌کَش

23 مگر از نگاه بتی سنگدل شد از بت‌پرستان یکی تنگدل

24 به پا خاست ناگه خلیلی نهان بیاراست ز آن بت شکستن جهان

25 فرود آمد آن بتکده در زمان شده بت‌پرستان ز بت بدگمان

26 نشانی در آنجا ز بالا و پست نماند از بت و بتگر و بت‌پرست

27 شکستند بت، بت‌پرستان همه نشستند هشیار، مستان همه

28 صنم‌ها به زیر صنم‌خانه ماند چو گنجی که در کنج ویرانه ماند

29 شد آن گنج پنهان و منزل خراب که با خضر کی گیردش گل در آب؟!

30 ز تعمیر دیوار، خود برده رنج رساند پدر مردگان را به گنج

عکس نوشته
کامنت
comment