-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دیدمش دوش که سرمست و خرامان میرفت جام بر کف، طرف مجلس مستان میرفت
2 باده در دست و غزل خوان و عجب عربدهجوی از نهان خانه واجب سوی امکان میرفت
3 سخن از روی دلافروز به مردم میگفت قصهای از شکن زلف پریشان میرفت
4 کس نداند صفت لطف خرامیدن او آب حیوان که به سرچشمه انسان میرفت
5 آن چنان پادشهی نزد گدایان درش من نگویم به چه تمکین و چه سامان میرفت
6 چون من آن شیوه رفتار و ملاحت دیدم اشک خونین ز دل و دیده به دامان میرفت
7 قاسم از پای در افتاد چو دید آن شه را کز سراپرده کان جانب اعیان میرفت