1 دیدمش خوی از گل ترش می بارید مشک از دو کمند عنبرش می بارید
2 چون سرو چمن در چمن باغ چمان وز باد شکوفه بر سرش می بارید
1 بر من زمانه کرد هنرها همه وبال وز غم بریخت خون جوانیم چرخ زال
2 در تنگنای حلقه این اژدهای پیر شد چون لعاب افعی در حلق من زلال
1 جاءالشتاء و مل الدجی ظل بالحب و الراح این التوسل
2 در خز به خرگه بامنقل و مل این نکته یاد آر کالبرد یقبل
1 جانا اگرت در دل زایزد خبری مانده ست بخشای بر این بیدل کز وی اثری مانده ست
2 چون بیخبران ما را مگذار دراین سختی گر دردل سنگینت زایزد خبری مانده ست