- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دیدم به بصره دخترکی اعجمی نسب روشن نموده شهر به نور جمال خویش
2 میخواند درس قرآن در پیش شیخ شهر وز شیخ دل ربوده به غنج و دلال خویش
3 میداد شیخ، درس ضلال مبین بدو و آهنگ ضاد رفته به اوج کمال خویش
4 دختر نداشت طاقت گفتار حرف ضاد با آن دهان کوچک غنچه مثال خویش
5 میداد شیخ را به «دلال مبین» جواب وان شیخ مینمود مکرر مقال خویش
6 گفتم به شیخ راه ضلال اینقدر مپوی کاین شوخ منصرف نشود از خیال خویش
7 بهتر همان بودکه بمانید هر دوان او در دلال خویش و تو اندر ضلال خویش