1 سحرگه به راهی یکی پیر دیدم سوی خاک خم گشته از ناتوانی
2 بگفتم چه گم کردهای اندرین ره؟ بگفتا: جوانی، جوانی، جوانی
1 ای محمدخان به دژبانی فتادی، نوش جانت ابروی تازه را از دست دادی نوش جانت
2 در حضور پهلوی اردنگ خوردی، مزد شستت هی کتک خوردی و هی بالا نهادی، نوش جانت
1 یاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود جز می اندر دست و غیر از عشقم اندر سر نبود
2 خوبتر از من جوانی خوش کلام و خوشخرام در میان شاعران شرق، سرتاسر نبود
1 ز دانایی بنالد مرد دانا که دانا را خرد بندی است برپا
2 ز سیری کرده قی در هند، راجه گرسنه خفته «روسو» در اروپا