1 گفتم بدل که غم مخور اندر جهان بسی هر چند نظم حال تو بی اختلال نیست
2 از فیض لطف او مکن امید منقطع گر دولتی قرین تو گردد محال نیست
3 کز کارگاه غیب بسی میشود پدید نقشی که در خزانه وهم و خیال نیست
1 شاد آنک عیش برطرف بوستان کند وین موسم بهار بفصل خزان کند
2 فصل بهار موسم گلها و لاله هاست فصل خزان حقیقت آنرا بیان کند
1 بار دگر زمانه مراد دلم بداد گردون ز کار بسته من بندها گشاد
2 هر چند یکدو روز ز گلزار مکرمت دورم فکند و بر سر آن خارها نهاد
1 رسید خسرو عادل بطالع مسعود بمنتهای مراد و بغایت مقصود
2 سر ملوک زمان شهریار روی زمین خدایگان سلاطین وجیه دین مسعود