- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گفتمش حال دل گمشده دانی چون شد گفت با ما چو در افتاد همان دم خون شد
2 پارسایان که نظر از همه می پوشیدند چشم تان تو دیدند و همه مفتون شد
3 تا لب جام گرفت از لب لعلت رنگی ای با خرقة ازرق که بمی گلگون شد
4 ما چو شمعیم که از سر زنش دشمن و دوست سوز ما کم نشد و آتش دل افزون شد
5 تا نگویند به پیش تو مرا آبی نیست اشکم از دیده به بیرون شدنت بیرون شد
6 مطرب از گفته او گر غزلی خواهد خواند گوش دارید که در سخنش موزون شد
7 مینوشتی سخن از وصف تو دوشینه کمال هرچه آمد به زبان قلمش مقرون شد