- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گفتمش نام تو گفتا از مه تابان پرس گفتمش نام لبت گفت این حدیث از جان بپرس
2 گفتمش باری نشانی زان دهان با من بگوی زیر لب خندان شد و گفت از گل خندان بپرس
3 گفتمش دلها که دزدید آن همه شب با چراغ خال و خط بنمود و گفت اینها ازین و آن بپرس
4 گفتمش در پای تو غلطان سرم چون گو چراست گفت با زلفم بگو یعنی که از چوگان بپرس
5 گفتمش بر سینه ریشم هزاران زخم چیست گفت گو با غمزه ام یعنی که از پیکان بپرس
6 گفتمش در غارت چشمان دلم بردی اسیر گفت اگر خواهی نشان آن ز ترکستان بپرس
7 گفتمش چون پی برد اندر سر زلفت کمال گفت با باد صبا شو راه هندستان بپرس