گفتمش تیر تو خواهد به دل از محتشم کاشانی غزل 87

محتشم کاشانی

آثار محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

گفتمش تیر تو خواهد به دل زار نشست

1 گفتمش تیر تو خواهد به دل زار نشست به فراست سخنی گفتم و بر کار نشست

2 صحبتی داشت که آمیخت بهم آتش و آب دی که در بزم میان من و اغیار نشست

3 غیر کم حوصله را بار دل از پای نشاند لله‌الحمد که این فتنه به یک بار نشست

4 سایه پرورد بلا می‌شوم آخر کامروز بر سرم مرغ جنون آمد و بسیار نشست

5 هرکه چون شمع به بالین من آمد شب غم سوخت چندان که به روز من بیمار نشست

6 پشت امید به دیوار وفای تو که داد که نه در کوچهٔ غم روی به دیوار نشست

7 محتشم آن کف پا از مژه‌ات یافت خراش گل بی‌خار شد آزرده چو با خار نشست

عکس نوشته
کامنت
comment