-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گفتم که میارید ز بازار بنفشه تا خود بچند از لب جوبار بنفشه
2 گفتم [که] ز جوبار و ز بازار نشاید آرند مگر از خط دلدار بنفشه
3 چون دید به گرد رخ او خط دلاویز از شرم خطت گشت نگوسار بنفشه
4 از بوی سر زلف شکن بر شکن دوست در خواب شده نرگس و بیدار بنفشه
5 از روی تعشّق که ببوسد کف پایت با خاک ره از جان شده هموار بنفشه
6 تا بر سر او پای نهی ای بت دلخواه بر خاک فتادست چنین خوار بنفشه
7 تا دسته گل دید به دست بت گلرخ از دسته بدر رفت به یکبار بنفشه
8 سوسن شده آزاد وز چشمان تو نرگس مست او به جهان گشته و هشیار بنفشه
9 هر چند که سر بر سر زانوی غمت هست چون زلف مپیچان تو سر از بار بنفشه