- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گفتمش حرفی و امید که در گوشش باد و آنچه از من نشنیده است فراموشش باد
2 آنکه زد طعنه ی بیهوشیم از دیدن او چشم او، راهزن قافله ی هوشش باد
3 آن قصب پوش جوان، کز ستمش دم نزنم شرمی از طاقت پیران خشن پوشش باد
4 گفت، دیروز: شب آیم ببرت؛ آمد صبح شرمی امروز ز دیر آمدن دوشش باد
5 سرکند غیر چو بدگویی من، یا رب یار نشنود، ور شنود زود فراموشش باد
6 صبح کز طلعت خورشید بخود مینازد شرمی از پرتو آن طرف بناگوشش باد
7 روز محشر، چو جفای تو ز آذر پرسند بدعا کوش که یا رب لب خاموشش باد