1 با دل گفتم کجا شد آن حشمت ما مخدوم نمی خواست مگر خدمت ما
2 آری به خداوند تعالی ور نه ما را به که بگذاشت ولی نعمت ما
1 چندان که در سلوک ز خود پیش تر شدم هر بار زنده باز به جانی دگر شدم
2 چون بازِ چشم دوخته بودم به دستِ شاه خوش خوش به روشنایی او دیده ور شدم
1 سخن موجز و منتخب کرده ام زبسیار با اندک آورده ام
2 ز نوع سخن نغز آید به کار که از استخوان مغز آید به کار
1 خیز ای غلام باده درافکن به جام ما کز وصل توست گردش گردون غلام ما
2 گر لایق است چشمة خورشید را فلک خورشید باده را فلکی کن ز جام ما