1 با دل گفتم تو را چه می رنجاند کز فعل تو روی عقل می گرداند
2 دل گفت که عقل پنبه گیرد امشب کامشب نه به شبهای دگر می ماند
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 ای دل به غم فراق رایی می زن بر چنگ امید او نوایی می زن
2 زنهار هزیمت مشو ار خسته شوی افتاده و خسته دست و پایی می زن
1 ای ماه زحسن خلق تو یافته بهر پر مشک زباد خُلق تو جملهٔ دهر
2 در هر دو جهان کجا توان بود این قهر کان آب حیات را بکشتند به زهر
1 کو دل که بگوید نفسی اسرارش کو گوش که بشنود دمی گفتارش
2 معشوقه جمال می نماید شب و روز کو دیده که تا برخورد از دیدارش
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **