با دل بسی گفتم که از مجیرالدین بیلقانی غزل 24

مجیرالدین بیلقانی

آثار مجیرالدین بیلقانی

مجیرالدین بیلقانی

با دل بسی گفتم که یار از عهد و پیمان بگذرد

1 با دل بسی گفتم که یار از عهد و پیمان بگذرد فرمان من کن جان مکن کان بت ز فرمان بگذرد

2 جولان زد اندر کوی او با حلقه گیسوی او دیدم که مسکین سوی او از مه به جولان بگذرد

3 جان خور است از من بی بها حالی ز تن کردم جدا منت پذیرم کاین قضا از من به یک جان بگذرد

4 هستیم در شادی و غم از وصل و هجران ای صنم غافل که بعد از یک دودم این وصل و هجران بگذرد

5 خوش دل ترم تا چون جرس دارم به افغان دسترس ترسم که از تنگی نفس کارم ز افغان بگذرد

6 دارم رسیده روز و شب روزی به شب جانی به لب آسان گرفته ای عجب باشد که آسان بگذرد

7 دردم فزود آن تنگ خوزان زلف وزان روی نکو آنگه دهد درمان کزو دردم ز درمان بگذرد

8 گر بر مجیر از روی فن نگذارد او چندین محن در وصف او ما را سخن زود از خراسان بگذرد

عکس نوشته
کامنت
comment