1 گفتم که: به رویت چه کنم؟ گفت: نظر گفتم که: به کویت چه کنم؟ گفت: گذر
2 گفتم که: غمت چند خورم؟ گفت: مخور گفتم: چه بُوَد چارهٔ من؟ گفت: سفر
1 لعل درخشان نگر غیرت یاقوت ناب لاله سیراب بین پسته سنبل نقاب
2 تا شود از زلف او حجت خوبی تمام خط مسلسل کشید بر ورق آفتاب
1 از گلستان رخت حسن بتان یک ورق است حالیا از ورق عشق تو اینم سبق است
2 حسن گل کم شد و مشتاقی بلبل هم کاست عشق من برنوجوحسنت به همان یک نسق است
1 دوست می دارد دلم جور و جفای دوست را دوست تر از جان و سر درد و بلای دوست را
2 زحمت خود با طبیب مدعی خواهم نمود تا بسازد چاره درد بی دوای دوست را