1 گفتم چه خورم در طلبت گفت که خون گفتم چه بود حال دلم گفت جنون
2 گفتم که مرا کی بکشی گفت اکنون گفتم که ز قیدت بجهم گفت که چون؟
1 از گلستان رخت حسن بتان یک ورق است حالیا از ورق عشق تو اینم سبق است
2 حسن گل کم شد و مشتاقی بلبل هم کاست عشق من برنوجوحسنت به همان یک نسق است
1 طریق عشق میورزی رها کن دین و دنیا را خلاص خویش میجوئی مجر ناموس و دعوا را
2 به نور عقل نتوان رفت راه عشق ای عاقل زمجنون پرس اگر داری طریق حی لیلا را
1 آن چه مروی است چه خوش رفتاری است آن چه طوطی چه شکر گفتاری است
2 آن چه شوخی و چه شهر آشوبی آن چه باری و چه خوش عیاری است