1 گفتم روم زیارت پیشینیان کنم باشد که راحتی رسد از روحشان بمن
2 عقلم شنید و گفت که بنشین بجای خویش واندر خطر بهرزه مینداز جان و تن
3 آخر زندگان بچه خلعت رسیده ئی تا گسترند در قدمت مردگان کفن
1 بعزم سفر شاه جمشید فر بر افراخت رایت بخورشید بر
2 بهر سو که روی آورد رایتش قوی پشت باد او بفتح و ظفر
1 شاد باش ای دل که بختت پیشوایی میکند سوی نویین جهانت رهنمایی میکند
2 خسرو خسرو نشان تالش که از بهر خدای اهل دانش را به مردی کدخدایی میکند
1 حبذا این قصر جانپرور که تا گشت آشکار کرد پنهان رخ ز شرم او بهشت کردگار
2 از لطافت هست تا حدی که جفتش در جهان کس نبیند غیر ازین فیروزه طاق زرنگار