گفتم به چمن قامت آن از جهان ملک خاتون غزل 207

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

گفتم به چمن قامت آن سرو روانست

1 گفتم به چمن قامت آن سرو روانست گفتا که روانش نتوان گفت که جانست

2 زنهار مپندار که در شدّت هجران یک لحظه مرا بی رخ تو صبر و توانست

3 خاک من دلداده به باد غم او شد کاتش به دل ما ز لب دوست نهانست

4 سرتاسر عالم همه اینست چو دیدم وآن شوخ جفا جوی همانست همانست

5 تیر غم هجرش بگذشت از سپر جان در عهد بسی سُست ولی سخت کمانست

6 گشتیم گدای سر کویش به حقیقت زان روی که او پادشه هر دو جهانست

7 ما جان به غم عشق سپردیم ولیکن جانا چه توان کرد دلت با دگرانست

عکس نوشته
کامنت
comment