گفتم به عزم توبه نهم جام می ز کف از جامی غزل 523

گفتم به عزم توبه نهم جام می ز کف

1 گفتم به عزم توبه نهم جام می ز کف مطرب زد این ترانه که می نوش لاتخف

2 خالی ز دوستی نبود هیچ پوستی بر صدق این سخن گواهند چنگ و دف

3 آیا بود که صف نعالی به ما رسد چون بر بساط وصل زنند اهل قرب صف

4 بشناس قدر خویش که پاکیزه تر ز تو دری نداد پرورش این آبگون صدف

5 پای تو بر زمین اثر لطف و رحمت است آن را که دیده فرش رهت شد زهی شرف

6 عمر تو گنج و هر نفس از وی یکی گهر گنجی چنین نفیس مکن رایگان تلف

7 جامی چنین که می کشد از دل خدنگ آه خواهد رسید عاقبت الامر بر هدف

عکس نوشته
کامنت
comment