1 با گلرخ خویش گفتم: ای غنچه دهان هر لحظه مپوش چهره چون عشوه دهان
2 زد خنده که: من بعکس خوبان جهان در پرده عیان باشم و بی پرده نهان
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 عنبر زلفی که ماه در چنبر اوست شیرین سخنی که شهد در شکر اوست
2 زان چندان بار نامه کاندر سر اوست فرمانده روزگار فرمانبر اوست
1 آلودهٔ دنیا جگرش ریش ترست آسودهترست هر که درویش ترست
2 هر خر که برو زنگی و زنجیری هست چون به نگری بار برو بیش ترست
1 من دوش دعا کردم و باد آمینا تا به شود آن دو چشم بادامینا
2 از دیدهٔ بدخواه ترا چشم رسید در دیدهٔ بدخواه تو بادامینا
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به