- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با عطارد گفتم آخر با تو دارم نسبتی چند بد مهری کنی به زین غم کارم بخور
2 گفت کای ابن یمین گر قدرتی بودی مرا کی بدینسان گشتمی گشتمی گرد جهان آسیمه سر
3 اکثر اوقات باشد درو بال و احتراق بر سر تیرم همیدارد فلک زیر و زبر
4 رونق کارت ز دستم بر نیمآید ولیک خواهمت گفت از سر اشفاق پندی معتبر
5 از کریمان چون جهان خالی همی بینی مکن بعد از این عمر گرامی در سر بوک و مگر
6 در جگر خوردن بسر بر عمر و بهر یک دو نان در پی دو نان مپوی و آبروی خود مبر
7 هر که میخواهد که باشد از هنر با آبروی سهل باشد گر نباشد در کف او سیم و زر
8 آهن و فولاد را بنگر که چون شد آبدار سهل باشد گر نباشد در کف او سیم و زر
9 آهن و فولاد را بنگر که چون شد آبدار بر چسان هنگام ضربت میکند پیدا گهر
10 از کدورات حوادث چونکه ماند با صفا آبروی کوه باشد چشمه ساران هنر