1 با دل گفتم مشکلت آسان نشود با یار سر تو هرگز آسان نشود
2 باری سر خویش گیر ازو دست بدار دل گفت همه شود ولی آن نشود
1 بیچاره دل شکسته چون بستهٔ تست بی مرهم وصل هر زمان خستهٔ تست
2 چون می گسلی از آنک پیوستهٔ تست گر بستهٔ تست دل نه بشکستهٔ تست
1 هر چند که در شهر به رندی فاشم وانگشت نمای جملهٔ اوباشم
2 یا رب تو مرا از درِ خود دور مکن مگذار که رسوای جهانی باشم
1 هر کاو زحقیقت وجود آگاه است با او سخن دراز بس کوتاه است
2 در عالم امر شرع شاهنشاه است وین جمله برون زپردهٔ این راه است