گفتم شکرست آن به دهان گفت از کمال خجندی غزل 949

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

گفتم شکرست آن به دهان گفت ترا چه

1 گفتم شکرست آن به دهان گفت ترا چه گفتم چه نمک‌هاست در آن گفت ترا چه

2 گفتم دهن تنگ را در لب خاموش لطفی‌ست که گفتن نتوان گفت ترا چه

3 گفتم به خوشی گر لب شیرین تر جانست قد نیز روانست روان گفت ترا چه

4 گفتم که تو جانی و بی‌دوستر از جان هم جانی و هم شوخ جهان گفت ترا چه

5 گفتم رخ تو برگ گلست آمده بیرون خالت خوش و خط خوش‌تر از آن گفت ترا چه

6 گفتم چه کمندافکن و دلبند فتادست آن گیسوی در پای‌کشان گفت ترا چه

7 گفتم ز ملاحت همه چیزت به کمال است خندان شد و افسون‌کنان گفت ترا چه

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر