1 گفتم که لبم به بوسهای مهمان است گفتا که بهای بوسهٔ من جان است
2 عقل آمد و در پهلوی من زد انگشت یعنی که خموش، بیع … که ارزان است
1 چون اسب به میدان ضرب مینازی از طبع لطیف سحرها میسازی
2 فرزین و شه و پیاده فیل و رخ و اسب خوب و سره و طرفه و نوش میبازی
1 ترکم چو کمان کشید کردم نگهش دیدم مه و عقربی به زیر کلهش
2 مه بود رخش عقرب زلف سیهش وز عقرب در قوس همی رفت مهش
1 … …
2 … …