1 گفتم چشمم ز بس کزو خون آید از لاله برنگ و سرخی افزون آید
2 گفت آنهمه خون نبد که بیرون آمد ؟ کز رنگ رخم اشک تو گلگون آید
1 الا تا نرگس خوبان همی بر مشتری تابد بودشان در شکنج زلف رخ چون ماه جوشن ور
1 گل نوشکفته است و سرو روان برآمیخته مهر او با روان
2 خرد چهر او برنگارد بدل که دل مهر او باز بندد بجان
1 هر سؤالی کز آن لب سیراب دوش کردم همه بداد جواب
2 گفتمش جز شبت نشاید دید گفت پیدا بشب بود مهتاب