1 گفتم روزم گفت بدین روز مناز گفتم که شبم گفت مکن قصه دراز
2 گفتم زلف گفت که در مار مپیچ گفتم خالت گفت برو مهره مباز
1 از گلستان رخت حسن بتان یک ورق است حالیا از ورق عشق تو اینم سبق است
2 حسن گل کم شد و مشتاقی بلبل هم کاست عشق من برنوجوحسنت به همان یک نسق است
1 دوست می دارد دلم جور و جفای دوست را دوست تر از جان و سر درد و بلای دوست را
2 زحمت خود با طبیب مدعی خواهم نمود تا بسازد چاره درد بی دوای دوست را
1 لعل درخشان نگر غیرت یاقوت ناب لاله سیراب بین پسته سنبل نقاب
2 تا شود از زلف او حجت خوبی تمام خط مسلسل کشید بر ورق آفتاب