- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گفتم: ای مه بی سبب یاری ز یاری بگذرد؟! زیر لب خندان گذشت و گفت: آری بگذرد!!
2 ریزدم خون، کاش چون رنجید از من خاطرش؛ ترسم از یادش رود، چون روزگاری بگذرد!
3 آه از آن ساعت، که بر سرکشته ی بیداد را خلق گرد آیند و قاتل از کناری بگذرد
4 شادم از باد صبا، گر با سگان آستان عرض حال من کند، چون از دیاری بگذرد
5 حلقه حلقه کرده یی مشکین کمند زلف را تا کشی در دام خود هر سو شکاری بگذرد
6 دیدی آذر، عاقبت گلچین این گلشن نداد آن قدر فرصت، که بر بلبل بهاری بگذرد