1 گفتم جانا گفت بگو گر مردی گفتم مردم گفت که نیکو کردی
2 گفتم چشمم گفت بس این بی آبی گفتم نفسم گفت مکن دم سردی
1 خطت چو خضر به آب حیات نزدیک است به آن لبان چو شکر نبات نزدیک است
2 ز خاک پای تو سر سبزی ایست سرها را به این سخن سر زلف دوتات نزدیک است
1 آنکه دل در هوس روز وصال است او را خواب شب در سر اگر هست خیال است او را
2 دل ز چشمش چه شد ار کرد سوال نظری چون نظرهاست در آن جای سوال است او را
1 ای ز صد گلبرگ نازکتر تنت بر تو لرزانتر گل از پیراهنت
2 از صبا چندان نشد بوی تو فاش پیرهن کرد این خطا در گردنت کار