با یکی مردک کناس همی از انوری ابیوردی مقطع 93

انوری ابیوردی

آثار انوری ابیوردی

انوری ابیوردی

با یکی مردک کناس همی گفتم دی

1 با یکی مردک کناس همی گفتم دی تو چه دانی که ز غبن تو دلم چون خستست

2 صنعت و حرفت ما هر دو تو می‌دانی چیست آن چرا تیزرو و این ز چه روی آهستست

3 گفت از عیب خود و از هنر ما مشناس اینک ما را ز خیار آتش وزنی جستست

4 کار فرمای دهد رونق کار من و تو داند آن کس که دمی با من و تو بنشستست

5 کار فرمای مرا پایهٔ من معلومست لاجرم جان من از بند تقاضا رستست

6 باز چون گاو خراس از تو و از پایهٔ تو کارفرمای ترا دیده چنان بربستست

7 که چنان ظن برد او کانچ تو ترتیب کنی کردهٔ دانم و پرداخته و پیوستست

8 یا چنان داند کین عمر عزیز علما همچو روز و شب جهال متاع رستست

9 او چه داند که در آن شیوه چه خون باید خورد که ترا از سر پندار در آن پی خستست

10 انوری هم ز تو برتست که بر بیخ درخت عقل داند که ستم نز تبرست از دستست

11 غصه خور غصه که خود بر فلک از غصه تو تیر انگشت گزیدست و قلم بشکستست

عکس نوشته
کامنت
comment