1 گفتم که به پایان رسد این درد و عنا دستی بزند به شادمانی دل ما
2 دل گفت کدام صبر ما را و چه کام ور غم سختست شادکامی ز کجا
1 حسن تو بر ماه لشکر میکشد عشق تو بر عقل خنجر میکشد
2 خدمتش بر دست میگیرد فلک هر کرا دست غمت برمیکشد
1 حسنت اندر جهان نمیگنجد نامت اندر دهان نمیگنجد
2 راز عشقت نهان نخواهد ماند زانکه در عقل و جان نمیگنجد
1 جانا دلم از خال سیاه تو به حالیست کامروز بر آنم که نه دل نقطهٔ خالیست
2 در آرزوی خواب شب از بهر خیالت حقا که تنم راست چو در خواب خیالیست