1 گفتم: «ز میان جان شوم خاک درش تا بوک بود بر من مسکین گذرش»
2 او خود چو ز ناز چشم مینکُند باز کی بر منِ دلسوخته افتد نظرش
1 شیر در کار عشق مسکین است عشق را بین که با چه تمکین است
2 نکشد کس کمان عشق به زور عشق شاه همه سلاطین است
1 نور ایمان از بیاض روی اوست ظلمت کفر از سر یک موی اوست
2 ذره ذره در دو عالم هر چه هست پردهای در آفتاب روی اوست
1 طرقوا یا عاشقان کین منزل جانان ماست زانچه وصل و هجر او هم درد و هم درمان ماست
2 راه ده ما را اگر چه مفلسان حضرتیم آیت قل یا عبادی آمده در شان ماست
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند