1 گفتم از مصر معانی بفرستم بتو باز سخن چند که آید به دهانت چو شکر
2 باز ترسیدم ازین نکته که گویی چو همام شکر از مصر به تبریز میارید دگر
1 گفتمت سنگدلی آمد ازین نکته گرانت آن هم از سنگدلی بود که گفتیم چنانت
2 گر صبا خوانمت از لطف و گل از غایت خوبی هم از این خسته شود خاطر نازک هم از آنت
1 چشم و ابروی تو گویند که در مذهب ما حق بود کشتن عشاق و علیه الفتوی
2 با رقیب ار بسر من تو شبیخون آری او میا گو بسر من همه وقتی تو بیا
1 آن رخ نه بینم ار نبردی زلف پر ز تاب شب مقطع نگشته نه بیند کسی آفتاب
2 بر گوشه عذار تو مستیست خفته چشم نزدیک صبح از پی آن می رود به خواب