گفتم ز جور دوست بگویم از جهان ملک خاتون غزل 1270

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

گفتم ز جور دوست بگویم حکایتی

1 گفتم ز جور دوست بگویم حکایتی نگذاردم وفا که نویسم شکایتی

2 دردم نمی رسد ز فراقش به آخری شوقم چه جور دوست ندارد نهایتی

3 در ملک دل که بود خراب از جفای چرخ سلطان عشق باز برافراشت رایتی

4 من منتظر نشسته چه باشد که بنگری در حال این شکسته به چشم عنایتی

5 جانم به لب رسید ز دست جفای تو وقتست اگر کنی دل ما را رعایتی

6 کار جهان خراب شد از جور روزگار معلوم کرده ای و نکردی حمایتی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر