1 گفتم که دلم همچو تو یاری گیرد یا دست من خسته نگاری گیرد
2 بگشای دو زلف بی قرارت صنما تا این دل شوریده قراری گیرد
1 رحمی بکن آخر به من خسته خدا را از حد مبر آخر به دلم جور و جفا را
2 زین بیش نماندست مرا طاقت هجران آخر نظری کن به من از لطف خدا را
1 کسی که مهر رخت را سرشت با گل ما هم او نهاد مگر داغ عشق بر دل ما
2 به روز حشر که خاکم به مهر بشکافند به بوی عشق تو پیدا شود مفاصل ما
1 چو شوق روی تو بر بودم اختیار از دست برفت چون سر زلف توأم قرار از دست
2 به دست بود مرا دامن نگار دریغ که برد چرخ جفا پیشه ام نگار از دست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به