1 گفتم که بمیرم و نبینم که بر شود بر تخت آل ناصر دین دیو غوریی
2 من هم کنم عبیر ابوالفتح زیر خاک بی روی شوم سوری فرخنده سوریی
3 عمرم دراز گشت چرا تاز اهل غور دیده کنان بدیدم از این گونه کوریی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 دیدم به خواب دوش براقی ز نور جان میدانش نی ولیکن جولانش بیکران
2 بالای او وجود و هم او طایر از وجود پهنای او مکان و هم او فارغ از مکان
1 داند جهان که قره عین پیمبرم شایسته میوه دل زهرا و حیدرم
2 دریا چو ابر بار دگر آب شد ز شرم چون گشت روشنش که چه پاکیزه گوهرم
1 ناگاه چو بشنید شهنشه خبر شیر فرمود که تازید سبک بر اثر شیر
2 چندانکه خبر گشت یقین شاه ز مرکب بر پیل شد و کرد چو شاهان خطر شیر
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به