1 گفتم صنما شدم به کام دشمن زان غمزهٔ شوخ و طرهٔ مرد افکن
2 گفت آنچه ز چشم و زلف من بر تو گذشت ای خانه سیه چرا نگفتی با من
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 دلی که بستهٔ زنجیر زلف یاری نیست به پیش اهل نظر هیچش اعتباری نیست
2 سری که نیست در او کارگاه سودائی به کارخانهٔ عیشش سری و کاری نیست
1 دوش سلطان خیالش باز غوغا کرده بود ملک جان تاراج و رخت صبر یغما کرده بود
2 برق شوقش از دهانم شعله میزد هر زمان و آتش سودای او قصد سویدا کرده بود
1 بیش از این بد عهد و پیمانی مکن با سبکروحان گران جانی مکن
2 زلف کافر کیش را برهم مزن قصد بنیاد مسلمانی مکن
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **